دید مردی شخص کوری را بشب دستش چراغ
می رود با کوزه ای بر دوش یکسر سوی باغ
خنده کرد و گفت:چشمان تو کوراست ای رفیق
می نمایی با چراغ از بهر چه طی طریق
در جوابش گفت:من کورم ولی روشن دلم
با چراغ و روشنایی حل نگردد مشکلم
ره بود تاریک و هست این نور بهر روشنی
تا تو ظاهر بین ابله کوزه ام را نشکنی
نظرات شما عزیزان:
حانیه
ساعت23:38---17 اسفند 1390
خیلی جالب بود وبت .تو این بازار عشق و.عاشقی جای یه کم تعقل خالیه از اسم وبتم خوشم اومد دیگه دل زده شدیم از این عشق های تو خالی پاسخ:ممنون از لطف شما دوست عزيز
|